محل تبلیغات شما

دلتنگی هایم با خدا



خدایا !
من همانم که گاه خندانم، و گاهی گریان.
گاه شکرگزارم، و گاهی در حال گله کردن.
گاه بنده توام، و گاهی بنده خویش!

خدای همیشگی ام!
من مبتلا به گاه و بی گاههای همواره ام.
بیماری که همیشه به نسخه طبیب خویش عمل نمیکند!
اسیر خویشتنم؛
و گاه و بی گاههای اسارت گونه ام مرا دربرگرفته است.

معبود آزاده ام!
بندهای گاهها و بی گاههای زندان
تنم را از هم جدا كن!
مرا به آغوش خویش دعوت كن!
که تشنه ترینم به آن .
تمام این گاه و بی گاههای مدامم را، ببخش .
به حق بزرگی و مهربانیت
.


آنگاهکه درباره ی تو می نویسم
با پریشانی دل نگران دواتم هستم
و باران گرمی که درونش فرو می بارد
و می بینم که مرکب به دریا بدل می شود
و انگشتانم، به رنگین کمان
و غم هایم، به گنجشکان
و قلم، به شاخه ی زیتون
و کاغذم، به فضا
و جسم، به ابر!
خویشتن را در غیابت از حضورت آزاد می کنم
و بیهوده با تبرم بر سایه های تو بر دیوارعمرم حمله می کنم .
زیرا غیاب تو ، خود حضور است
چه بسا که برای اعتیاد من به تو
درمانی نباشد به جز جرعه های بزرگی از دیدارتو
در شریانم


مرحوم شیخ رجبعلی خیاط میفرمود:
بطری وقتی پر است      ومی‌خواهی     خالی اش     کنی، خمش می‌کنی.
هر چه خم شود
     خالی تر    می‌شود.    اگر کاملا      رو    به    زمین   گرفته شود   سریع تر    خالی می‌شود.
دل آدم هم همین طور است
،    گاهی وقت‌ها     پرمی‌شود  
 
از غم،    از غصه،   ازحرف‌ها    و طعنه‌های     دیگران.
 قرآن می‌گوید:
 هر گاه دلت پر شد از غم و غصه ها، خم شو و به خاک بیفت.
"
این نسخه‌ای است      که    خداوند     برای   پیامبرش    پیچیده است:     
ما
قطعا می‌دانیم و اطلاع داریم، دلت می‌گیرد، به خاطرحرف‌هایی که می‌زنند."
"سر به سجده بگذار و خدا را تسبیح کن"
((سوره حجر آیه ۹۸))

یامهدی صاحب زمان عج

 

به یاد تو که می افتم

دلم از خودم می گیردکه

فرسنگ ها از خانه اتفاصله گرفته ام

اینک با روحی خسته وافسرده از دست خویش گنهکار دلم را روانه تو کرده ام

تا باز در حقم مهربونیکنی و برایم دعا کنی تا به قرب الهی برسم

مهدی جان

دلم را به تو سپرده امتا از تاریکی های زندان گناه نجاتم دهی و سرای دلم را روشن نمایی

این بنده گنهکار خدامحتاج هدایت توست

فقط تو

ای ستاره امید شب تارزندگی من !

 

فاطمه پیمان


 


چهخوب شد که نبودی لیلا!

 گاهی احساس می‌کنم که رابطه حسین (ع) با علیاکبر (ع) فقط رابطه یک پدر و پسر نیست. می‌مانم که کدامیک از این دو مرادند وکدامیک مرید؟ مراد حسین (ع) است یا علی اکبر (ع)؟ اگر مراد حسین (ع) است که هست،پس این نگاه مریدانه او به قامت علی اکبر (ع)، به راه رفتن او، به کردار او و حتیلغزش مژگان او از کجا آمده است؟! و اگر محبوب علی اکبر (ع) است پس این بال گستردنو سر ساییدن در آستان حسین (ع) چگونه است؟

و…اما حسین (ع)، نزدیک‌ترین، محبوب‌ترین و دوست داشتنی‌ترین هدیه را برای معاشقه باخدا برگزیده بود. شاید اندیشیده بود که خوبتر‌هایش را اول فدای معشوق کند و شایداین کلام علی اکبر (ع) دلش را آتش زده بود که: یا ابة لا ابقانی الله بعدک طرفهعین.» پدر جان! خدا پس از تو مرا به قدر چشم به هم زدنی زنده نگذارد. پدر جان!دنیای من آنی پس از تو دوام نیاورد. چشمهای من، جهان را پس از تو نبیند


 

چهخوب شد که نبودی لیلا!

کدامجان می‌توانست در مقابل این مناسبات عاشقانه دوام بیاورد؟ تو می‌خواستی کربلا باشیکه چه کنی؟ که برای علی اکبر (ع) مادری کنی؟ که زبان بگیری؟ گریبان چاک دهی؟ کهسینه بکوبی؟ که صورت بخراشی؟ که وقت رفتن از مهر مادری سرشارش کنی؟ که قدم‌هایش رابه اشک چشم بشویی؟

یادتهست لیلا! یکی از این شب‌ها را که گفتم: به گمانم امام، دل از علی اکبر (ع) نکندهبود. به دیگران می‌گفت دل بکنید و ر‌هایش کنید اما هنوز خودش دل نکنده بود! اگرعلی اکبر (ع) این همه وقت تا مرز شهادت رفت و بازگشت، اگر از علی اکبر (ع) بهقاعده دو انسان خون رفت و همچنان ایستاده ماند، همه از سر همین پیوندی بود که هنوزاز دو سمت نگسسته بود. پدر نه، امام زمان دل به کسی بسته باشد و او بتواند از حیطهزمین بگریزد؟! نمی‌شود. و این بود که نمی‌شد. و… حالا این دو می‌خواستند از هم دلبکنند.

امامبرای التیام خاطر علی اکبر (ع)، جمله‌ای گفت. جمله‌ای که علی اکبر (ع) را به ایندل کندن ترغیب کند یا لااقل به او در این دل کندن تحمل ببخشد:» به زودی من نیز بهشما می‌پیوندم. آبی بر آتش! انگار هر دو قدری آرام گرفتند. اما یک چیز مانده بودکه اگر محقق نمی‌شد، کار به انجام نمی‌رسید. شهادت سامان نمی‌گرفت. و آن بوسه وداعبود… هر دو عطشناک این بوسه بودند و هیچ کدام از حیا پا پیش نمی‌نهادند.

نیازو انتظار. انتظار و نیاز. لرزش لب‌ها و گونه‌ها. تلفیق نگاه‌ها و تار شدن چشم‌ها.و… عاقبت پدر بود که دست گشود؛ صورت پیش آورد و لبهای علی اکبر (ع) را در میانلبهای خود گرفت. زمان انگار ایستاده بود و بر زمین انگار آرامش و رخوت سایهانداخته بود. هیچ صدایی نمی‌آمد و هیچ نسیمی نمی‌وزید. انگار هیچ تحرکی در آفرینشصورت نمی‌گرفت. من از هوش رفتم به خلسه‌ای که در عمرم نچشیده بودم و دیگر نفهمیدمچه شد

آرامباش لیلا !


هیچکسآیـا توانسته است غم فـاطمه-سـلام االله علیها- درسوگ پـدر به تصویر بکشـد،

جز نالههای بیت الاحزان فاطمه؟

 در اندوه جگرسوز علی-سـلام االله علیه- 

در مواجهه با فاطمهی میان در و دیوار و گاه شسـتن صورت نیلی و بازوی کبود فـاطمه، 

هیچ هنرمنـد عارفی توانستهاست مرثیه بسراید

      آنچنانکه    از عمق    رنج   آدمی    در چروك های  پیشانی علی خبر دهد

    وسـعت غمهای خلقت را   در   پهنـای  اشک  علی بشـناسد و بشناساند جز باز اشک پنهانی علی؟

هیچکسرا یارای آن بوده است که

 آلاـم محض زینب را به هنگـام دیـدارسر     بردار   بر   بام   نیزهها   بیان کند،

 جزخون جاری ازسر مبارك زینب؟  

    اگرزینب-سـلام االله علیها-   با مشاهده  سر برادر،  حسین، روحی فداه، 

سلامت سرخویش   را    تابآورده بود 

وسر برستون کجاوه نکوبیده بود،

چه کسی عشق را،  درد را و هجران را در آفرینش تفسیر می کرد؟


سلامبه خدایم که هر چه هست از اوست،


سلام به زندگی، 


پروردگارا


ازبابت زیباترین  تکرار  این دنیا که بیداریست ،


 تو را سپاسگزارم


ازتوتقاضا دارم


 همانطور که چشم صورت ما را


 به زیبایی هایت باز کردی


چشم  دلمان را هم

 به حقیقت بندگیت بازنگهدار

ببینمت

توهمان نیستی .؟

کهبا دلم آشنایت کرده بودم.!

 

توهمان نیستی که نگاهت را

درلا به لای کتاب دلم پنهان کرده بودم

توهمان نیستی که بعداز رفتنت

پاییزو زمستان را

درنبودت باران به باران گریه کردم!

توهمان نیستی که رخساره چشمانت

هرشب و هر شب

آخرینفرصت شب بخیرهایم بود

 

چراتو همانی

همانخدای کوچک من در روی زمین.

توهمانی ، همان زیباترین

بغضیکه هر شب در گلویم با دلم آشناست

توهمانی ، همان قطره اشکی

کههر شبانه ، روز از روی گونه هایم

عاشقانهفرو می ریزد

توهمانی  ، همان تکراری ترین

دوستتدارمِ نفسهای من

چراتو خودِ خودِ همانی ، همان زیباترین

بیتاب ترین ، رعناترین زندگی گمشده ی من

ایراداز تو نیست

ایراداز چشمان تار من است.

کهتو را در کناردیگری مانند باران

تارمی بیند ببخش.


شکرتخدای نازم که


لحظاتقشنگی رادرروزهای زندگیم نقش میبندی


 و ماوای مطمئن من  در چهاردیواری بی کسی هام بودی و هستی


مهربونیتانقدر زیباست که


مرا عاشقانه محو تماشای خود نمودی


فاطمه   پیمان


سبکبالو اسوده خاطرم

ازاندم که

عشقتو را یافتم

وتو را انیس انات بی کسی خویش نمودم

اگرازرده و زخمی این روزگار شدم

فقطفقط به حرمت وجود لایزالت سکوت کردم و صبر

چراکهمطمئنم مادامی که رشته امور خویش را به دست تو بسپارم

درتند باد سخت زندگی, نمی شکنم که من یار بنده نوازی چون تویی دارم

 

فاطمهپیمان


سلامبر  تو  ایروشنترین ایه زندگی من ، پدر!
تراسپاس می گویم که به من اموختی چگونه در تمام شرایط سخت زندگی ام
شکرگزارخدایم باشم و تنها او را صدا زنم وتنها به او توکل نمایم

هزران هزار سپاس ازاینکه مرا به خدا نزدیک ساختی  
تمامایمانم را از اعتماد تو به خدا گرفتم
میپرسیچگونه؟
میگویمتکه چه سان خدا را در تو و با تو دیدم
انگاهکه در زندگی ام شاهد مناجات ساده و بی ریا تو با خدا بودم
چهسحرهایی که با صدای الله اکبر نماز ت بیدار می شدم و نجوای
عاشقانهات را به گوش جان می شنیدم
چهزیبا و دلنشین بود و هست برایم اوای نمازت
انگاهکه در فراز ونشیب زندگی ترا می دیدم که خم به ابرو نمی اوردی
وباز هم شکر خدا میگفتی و می گویی
انگاهکه در سرسفره غذا با صدای بلند بسم الله الرحمن الرحیم می گفتی و می گویی
وهنگامی که دست از غذا می کشیدی
باصدای رساتر الحمد لله رب العالمین می گفتی و می گویی
  هرگز نشنیدم و ندیدم که 
حتیبرای یکبار این عادت قشنگت را فراموش کرده باشی
واین برای من زیبا و دوست داشتنی بوده و هست
وانگاه که  با اعمایبای خود ،
بانوع دوستی و مردم داری خود به من اموختی که چگونه
بامردم رفتار کنم تا دل کسی از من نشکند
وچگونه حرمت دیگران را نگه دارم
پدرعزیزتر از جانم !
بوسهمی زنم بر خطوط چهره اسمانی ات که رویایی است     
بوسهمی زنم بر دستان پینه بسته ات که دریایی است 
بوسهمی زنم بر پاهای خسته الودت که تماشایی است

فاطمه پیمان



آخرین جستجو ها

Katharine's collection کنترلرهای سی ان سی roksi خط خطے هاے یـہ فسقلے otemfima specunredis bengnextgistge چرت و پرت فروش تکست و بیت ارزان ثبت شرکت خاص - ثبت ارزان شرکت